ارميتاارميتا، تا این لحظه: 11 سال و 2 ماه و 25 روز سن داره

ارميتا فرشته کوچولوی آسمونی

هفته بیست و دوم

آرمیتا جونی سلام چطوری مامان؟؟ چه خبرا؟؟؟ تو دل مامانی خوش میگذره؟؟؟ به من خیلی داره خوش میگذره. با هر تکونت میرم تو آسمونا و برمیگردم. همین حالا هم که دارم برات مینویسم ریز ریز داری ضربه میزنی عشقم. چند روزی بعد از ظهر ها شیطونی میکردی چند روز هم ساعت 6 صبح بیدارم میکردی. چند روز اخیر هم صبح ها تکونای کوچیک میخوری و غروبها حسابی شیطونی میکنی. مخصوصا وقتی مامان نارنگی میخورم شیطونی هات دو برابر میشه . مثل اینکه نارنگی خیلی دوست داری جوجویی. راستی برات از دیروز بگم ، ساعت حدود 5:30 غروب بود منم دراز کشیده بودم داشتم تلویزیون نگاه میکردم که یهو شما شروع کردی به شیطونی کردن . نمیدونم چیکار میکردی سر میخوردی میپریدی میرقصیدی ما ک...
27 مهر 1391

هفته بیست و یکم(اولین ضربه های آرمیتا)

آرمیتای خوشگلم سلام دخملکم، یکی یک دونه مامان آرمیتای نازم چطوری؟ راستی میدونی آرمیتا یعنی چی؟؟   آرمیتا یعنی پارسا ، پاک ، فروتن انشاالله که خودت هم مثل اسمت پاک و فروتن باشی عزیزم عزیزم تو این هفته مامان بزرگ و بابابزرگت اومده بودن پیشمون مامان بزرگ یه لباس حاملگی خوشگل برام آورد و یه ست کامل لباس نوزادی خوشگل هم برا شما آورد لباسات قرمز و سفیدن. منم هی لباسا رو نگاه میکردم و نازت میدادم و فکر میکردم اینا رو بپوشی چه شکلی میشی عروسک کوچولو اینم عکس لباسای کوشولوت عروسک من بعد از ظهر همون روز مامان بزرگ با خاله فرناز رفت دکتر که دستش رو معاینه کنه و من و بابابزرگ هم خونه بودیم. بابابزرگ خواب بود و م...
22 مهر 1391

هفته بیستم

دخمل مامان سلامممممممممممممممممممممممممم وای که نمیدونی چقدر خوشحالم . حالا دیگه میدونم دخملی عزیز دلم. قربونت برم نازدونه مامان. عشق کوچولوم اینقدر هیجان دارم که نمیدونم از کجا شروع کنم به نوشتن و اصلا چی بنویسم ( مامان بی جنبه تا حال دیده بودی؟؟؟ ) تازه خبر از حال بابایی نداری اون که از منم بدتره راه میره برات یه دختر دارم شاه نداره رو میخونه ههههههههههههههههههههههههه دخمل طلای مامان مهمترین اتفاق این هفته سونو سه بعدی بود. تقریبا 2 هفته ای بود که برا چهارشنبه 12 مهر روز شماری می کردیم البته   جز خودم و بابایی همه دوستا و فامیل هم منتظر بودن . خلاصه روز 12 مهر رسید و ساعت 4 با بابایی رفتیم سونوگرافی. اولش خانم دکتر ...
15 مهر 1391

هفته نوزدهم

سلام به نی نی عزیزممممممم چطوری مامان جون؟؟؟؟؟؟؟؟ گل نازم 19 هفتگیت مبارک همچنان سر مامانت شلوغه و جز حساب کتاب جمع کردن کاری نمیکنه. راستی تازگی کشف کردم صدای بابایی رو میشناسی. هر وقت بابایی میاد کنار شکمم و باهات حرف میزنه و بوست میکنه شما هم بعد از چند دقیقه عکس العمل نشون میدی و یه ناخنی میکشی. شیطون بلا یعنی فقط وقتی بابات باهات حرف بزنه من باید حست کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کوچولوی ناز مامان دوستت دارم. خوب ببینیم این هفته چه تغییراتی کردی. وزن كودك شما حدود 260 گرم و اندازه او حدود 15 سانتيمتر (تقريبا اندازه يك كدوسبز كوچك) مي باشد. دستها و پاهاي او در موقعيت صحيح نسبت به يكديگر و همچنين نسبت...
7 مهر 1391

هفته هجدهم

خوشگل مامان سلام قربونت برم چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟ عزیزم 18 هفتگیت مبارکککککک. کوچولوی من کم کم داری برا خودت خانم یا آقایی میشی. جوجویی سه شنبه رفتم دکتر و تست غربالگری دومت رو نشون دادم گفت خدا رو شکر همه چی عالیه. وضعیت خودت رو هم چک کرد و گفت همه چی خوبه و برا دو هفته دیگه برام سونو سه بعدی نوشت. هوراااااااااااااااااااااااااااا 2 هفته دیگه میفهمم چی هستی. راستی یادت باشه روز سونو همکاری کنی تا بفهمم چی هستی کوچولو. جوجه طلا تو این هفته طبق معمول هیچ کاری جز جمع کردن حسابای شرکت انجام ندادم (شرمنده آخه به منم میگن مامان؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ) البته بگم دارم کتاب ماساژ کودک رو میخونم که وقتی اومدی حسابی ماساژت بدم، وای که چه کیفی داره تن کوچولو...
31 شهريور 1391

هفته هفدهم

گلابی شیرین مامان سلام قشنگم 17 هفته است که باهمیم و لحظه ها رو با هم پشت سر میذاریم . انشاالله همونطور که این 17 هفته خوب و به سلامت گذشت بعد از اینم همین طور باشه .                                    جوجه قشنگم تو این هفته خاله سحر و آذر جون از قبرس برگشتن و کلی هم لباس برات آوردن آرین هم برات سنگهای رنگی و بهترین سکه هاش رو آورده.(قربونش برم که از گنج هاش بخاطر شما دل کنده و بهت هدیه شون داده) نی نی قشنگم این روزا باز کار مامانی زیاد شده و مشغول جمع کردن حسابها هستم و یکمی بهت سخت میگذره، البته میدونم که شما هم پا به پای مامانی داری زحمت میکشی. قربونت برم محکم بهم بچسب و از جات تکون نخور . کوچولو دوستت دارمممم...
26 شهريور 1391

هفته شانزدهم

سلام کوچول موچول من. خوبی عزیزممممممم؟ قربونت برم نی نی آروم و مهربونم.عزیز دلم هر روز شکمم بزرگ تر از روز قبل میشه و از اینکه میبینم داری بزرگ و بزرگتر میشی قند تو دلم آب میشه، روزا کلی باهات حرف میزنم و یه وقتایی هم که سرم خیلی شلوغه و چند ساعتی ازت بی خبر میمونم بعدش کلی ازت عذر خواهی میکنم. حتما حرفای منو میشنوی مگه نه؟؟؟ فسقلی جونم خیلی دوستت دارم و بابت لحظه لحظه های با تو بودن خدا رو شکر میکنم و ازش میخوام این لحظه های شیرین رو به همه دوستای منتظرم هدیه کنه. کوچولوی من دیروز رفتم آزمایش غربالگری دوم رو هم انجام دادم و جوابش هفته دیگه آماده میشه و با جواب ازمایشم باید برم پیش دکتر که ببینم اوضاع از چه قراره. خدا ...
20 شهريور 1391

هفته پانزدهم

جوجه طلایی سلامممممممم چطوری نی نی من؟؟؟ هنوز نمیدونم چی هستی کوچولو. تو این هفته رفتم دکتر و طبق معمول سونو کرد و گفت حجم مایع نرمال شده و ضربان قلبت هم 135 تا بود. جواب ازمایش غربالگری اول و سونو ان تی رو هم دید و گفت خدا رو شکر همه چی عالیه و برا هفته 16 برام ازمایش غربالگری دوم نوشت و هفته بعدش هم باید برم جوابش رو به دکتر نشون بدم. امیدوارم همه چی خوب پیش بره. کوچولوی مامان هنوز خیلی واضح حست نمیکنم. تنبل زود باش قوی شو منتظر لگداتم. الهی فدات شمممممممممم. خوب ببینیم توی این هفته چه تغییراتی داشتی گلم. اكنون طول بدن كودك شما از فرق سر تا پا ...
16 شهريور 1391

هفته چهاردهم

میگو کوچولو سلامممممممممم جوجوی مامان چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟  چهارده هفتگیت مبارکککک عزیز دلم این هفته مرتب مهمون داشتم. البته حواسم بهت بود که یه وقت اذیت نشی گلم. دیروز هم عمه پونه و دخترعمه ات اینجا بودن . دیروز دیگه مطمئن شدم اون حس ناخن کشیدنی که میگفتم خود خودتی. از عمه پونه پرسیدم اولین تکونای نی نی چجوریه و اونم توضیح داد ولی من خیلی نفهمیدم بعدش من خودم براش این حسم رو توضیح دادم و همون حسی که داشتم رو با ناخنم رو دستش کشیدم و اونم گفت دقیقا همینه. هورااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا یعنی من دیگه میتونم حست کنم. اخ جونننننننننن. تازه عمه پونه میگفت وقتی یکمی بزرگ تر شی اگه اهنگ شاد با صدا...
4 شهريور 1391

هفته سیزدهم

لیمو ترش خوشمزه کوچولو سلامممممم قند عسلم چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمیدونی چقدر دلم میخواد باز برم سونوگرافی که ببینمت . ببینم تو این یه هفته چقدر بزرگ شدی و چه تغییری کردی. فدات شم تو این هفته هم خبر خاصی نبود و هیچ حالت خاصی هم نداشتم فقط بی صبرانه منتظر تکوناتم. میخوام زودتر حست کنم کوچولوی من. البته بگم هر وقت چیزای شیرین میخورم بعدش یه حسی مثل کشیدن ناخن تو دلم دارم ، نمیدونم این شمایی که برای چند لحظه تکون میخوری یا اینکه من توهم میزنم. دیروز دو تایی کلی باغبونی کردیم و خاک چند تا از گلدونا رو عوض کردیم و گلای جدید هم کاشتیم می خوام وقتی میای بالکن غرق گل باشه البته وقتی میای زمستونه ولی تا بهار که یکمی جون بگیری بالکنم...
28 مرداد 1391